از هر چمن گلی


برخی از پست ها را حیف است که به بخش پیوندهای روزانه بسپاری.

بی کم و کاست، آخرین پست وبلاگ سی و پنج درجه که قسمتهای دلنشین تر آن البته با دیدگاه شخصی خودم بولد شده اند:

 

" :: پراکنده‌های ذهن یا از هر چمن گلی

1- "از هر چمن گلی"، همین بود صفتی که برای این مدل زندگی، این دوران زندگی، این پخشی ِ ملایم ِ زندگی ِ الان ِ من به کار بردی، نه؟ ده ثانیه هم طول نکشید که مغزم بگوید برو بنویس: "نه واقعن، این نیست"، و تو خندیدی و من خندیدم. حالا که دو شب از گپ چند هزار کیلومتری‌مان گذشته دارم فکر می‌کنم واقعن چیست، چه‌کار دارم می‌کنم، راستش مدت‌هاست، یک عمر است که دارم فکر می‌کنم، می‌خواهم بفهمم، چه بر زندگی‌ام می‌گذرد.

2- تو که باید بدانی این چانه‌ی اخلاقی‌ای را که من همیشه با خودم می‌زنم، این ور رفتن با همه‌ی چاله-چوله‌های رابطه‌هایم که ترجیحن گوشه‌ی اخلاقیاتم به جایی نمالد، خط بر ندارد. نه اخلاقیات رابطه، اخلاقیات خودم، معیارهایم. از آن طرف حتمن می‌دانی که فقط دو سال زمان برای کسی که افتاده روی دور زندگی واقعی، افتاده روی دور تجربه، کافی‌ست که به شیوه‌ی تزریق وریدی، با همه‌ی ابعاد وجود، درک کند که "معیارهای اخلاقی، هرچقدر که قانون اساسی زندگی باشند، نیاز به بازنگری دائمی دارند اگر قرار باشد حکم کتاب قانونی برای خاک خوردن پیدا نکنند".

3- می‌خواهم اعتراف کنم که قدم در راه سختی گذاشته‌ام، یک طرفش همین ظاهر خوش خوشک، همین عشق و حال، همین امروز با تو فردا با دیگری، صبح با ایکس عصر با ایگرگ، همین تصویر بکن-بکنی که فلانی در ِ گوشَت با حسرت می‌گوید حالش را ببر، همین "از هر چمن گلی"ست که تو می‌گویی، اما آن روی سکه، یک مدل تنهایی عمیقی‌ست، یک مدل جنگ یک تنه‌ای‌ست از جنس استقلال در زندگی، از جنس ترک خانه‌ی پدری، که خوب می‌دانی برای بالغ شدن هیچ راه میان‌بری ندارد، هیچ گریزی جز رفتن تا ته‌اش نیست. من به آن روی دومی وابسته‌تر از اولی‌ام، از تصویر اولی اگر لذت ببرم، واقعیت دومی راضی‌ام می‌کند، آرامم می‌کند.

4- من اول به یک جایی می‌رسم که شفاف می‌گوید دوراهی بزرگ همین‌جاست، یا خودت را پرتاب کن توی آن حوض‌چه‌ی امنیت کذایی، دست از جنگ اول بردار، بعد یک عمر بجنگ با اندوه ازدواج‌گونه‌ای که نهصد و نود تا از هزارنفر آدم اطرافت دارند به وضوح می‌جنگند تویش، که تو شده‌ای مثال رستگاری خیلی‌شان، یا از اول برو توی میدان گردن‌کشی و شاخ و شانه کشیدن برای رابطه‌های تعهد آور بلند مدت کذایی و جنگت را نه بعد از ماه عسل ِ ماجرا، که از همان لحظه‌ی اول شروع کن، چون از خانه انداخته‌اندت بیرون و بیرون هوا سرد است و باد می‌وزد.
این‌که می‌گویم به یک جایی "می‌رسم"، چون یک اتفاق استمراری‌ست، روزی دو بار، هفته‌ای چهارده بار می‌شود به این‌جا رسید و تصمیم شماره‌ی دو را گرفت، می‌شود هم یک‌بار، لااقل برای چند سال، این ساعت شماطه‌دار را خفه کرد. من اما الان چکش دم دستم نیست.

5- انگلیسی‌ها می‌گویند "آی هو نو آیدیا"، و من دقیقن هیچ ایده‌ای ندارم که توی این پیست ماندن به کجا می‌رساند آدم را، اما این را می‌دانم که الان اگر بیرون بکشم گند خواهم زد به هر چیزی که در زندگی‌ام آرزو کرده‌ام، به همه‌ی آمال پیش رو، می‌دانم مثل روز روشن که خواهم پوسید، می‌دانم که تکامل من به این تجربه نیاز مبرم دارد. این را هم می‌دانم که همیشه شانس اشتباه هست، من آدم لجبازی نیستم، اما پشت‌کار عجیبی دارم، تسلیم بزرگ‌ترین تابوی زندگی من است.

6- قمر در عقرب ماجرا را دیدی؟ حالا فکر می‌کنی توی این رالی با اخلاق بودن چقدر راحت‌ است؟
از شمال که می‌آمدیم با این معشوق سابق و دونفر صاحب فکر دیگر، بحث شدید درگرفته بود (حول یک آدم دیگری) که وقتی تو با خانم ایکس دوستی و خانم ایکس به تو وابستگی پیدا کرده و با خانم ایگرگ هم دوستی و تو به عنوان یک موجود غیر متعهد شناخته‌ می‌شوی و این را به همه‌ی عالم اعلام کرده‌ای، آیا اخلاق این است که صرفن به هر دو خانم بگویی افراد دیگری در زندگی داری و اسم نیاوری و همین است که هست؟ آیا اخلاق این است که به خانم ایکس یا ایگرگ یا هردو بگویی که آن‌یکی آدم(ها) کیست(ند)؟ آیا اخلاق این‌است که اگر خانم ایکس از سر عشق یا وابستگی به تو، حضور رقیب را تحمل می‌کند و دم بر نمی‌آورد، بروی مرد و مردانه خانم ایکس را دامپ کنی و از خیر رابطه‌اش بگذری، چون دارد اذیت می‌شود؟ آیا اخلاق این است که اگر ایکس پرسید دی‌شبت را چطور گذراندی، بگویی جای شما خالی با ایگرگ بودم؟ بگویی جایی عجیبی بودم؟ بگویی به تو مربوط نیست کجا بودم؟ بگویی این احتمال وجود دارد که با بقال سر کوچه‌مان تخمه شکسته باشم؟
تمام خط‌های این بالا را بخوانید، کسی یک کلمه دروغ گفته تا این‌جا؟

فلسفه‌ی من در نگاه به زندگی بقیه اتفاقن خیلی ساده و شفاف است، من می‌گویم خفه بمان و اظهار نظر نکن، تا زمانی که خودت واو به واو رابطه‌ای را، شرایطی را، تجربه نکرده‌ای، روی زندگی مردم دم نزن. اما وقتی که خودت می‌افتی توی یک آشی شبیه این، نه دقیقن این فرمول، بل‌که از این جنس، آن‌وقت باید یک هیات منصفه استخدام کنی که بیاید اخلاق خودت را برای شخص خودت ترجمه و تفسیر کند، یک ابرکامپوتر هم نیاز داری که داده‌ها را بگیرد و حرکت بعدی را پیشنهاد کند.



پ.ن: کامپیوتر را خاموش کرده و به لحاف خدا پناه می‌برم "

Old Dreams


Robert: The old dreams were good dreams; they didn't work out, but glad I had them.

The Bridges of Madison County

Women And Marriage


Francesca: Robert, please. You don't understand, no-one does. When a woman makes the choice to marry, to have children; in one way her life begins but in another way it stops. You build a life of details. You become a mother, a wife and you stop and stay steady so that your children can move. And when they leave they take your life of details with them. And then you're expected move again only you don't remember what moves you because no-one has asked in so long. Not even yourself. You never in your life think that love like this can happen to you.

Robert Kincaid: But now that you have it...

Francesca: I want to keep it forever. I want to love you the way I do now the rest of my life. Don't you understand... we'll lose it if we leave. I can't make an entire life disappear to start a new one. All I can do is try to hold onto to both. Help me. Help me not lose loving you.

The Bridges of Madison County

Limitation


Helicopter Pilot: You know in a helicopter, you can't go up forever.
Filippo: How high can you go?

Heaven

Vanity


The Judge: Deciding what is true and what isn't now seems to me...a lack of modesty.
Valentine: Vanity?
The Judge: Vanity.

Trois couleurs: Rouge

Happy Birthday

  آدما دو دسته ان. یا متولد هفتم دی هستن یا دوس داشتن که متولد هفتم دی باشن که حالا به هر دلیلی این اتفاق نیفتاده. نکته اینجاست که حتی اونایی هم که بابا و مامان خیلی حسابگری داشتن که محاسبه کنن و نه ماه و نه روز قبل از هفتم دی رو توی تقویمشون علامت بزنن که تو شب مربوطه مهرورزی کنن ، می تونستن اونقد خوش شانس نباشن که خانم طرف ماجرا توی مکان مناسبی از سیکل ماهانه قرار داشته باشه. جریان تخمک گذاری و طول عمر تخمک و اسپرم و سایر قضایای مربوط به درس تنظیم خانواده رو که یادتون هست.
 
بعدش یه گروه زرنگی از اون دسته دوم هستن که با خودشون فکر می کنن حالا که تاریخ تولدمون دست خودمون نبوده که هفتم دی به دنیا بیایم ، عوضش می تونیم یه پارتنر متولد هفت دی واسه خودمون دست و پا کنیم که از برکات این روز عزیز بهره مند بشیم!
حالا نتیجه اینکه حاصل یکی از همون اتفاقاتی که شرحش  رفت ، این روزا وبلاگ هم می نویسه.

"تولدم مبارک"

Unpredictable

My father always said that at the right moment you have to do what nobody expects.

Heaven

تنها دوبار زندگی می کنیم


" ... مهم این است که باید قدرِ بارِ دوّمِ زندگی را دانست و زندگی بدونِ دوست‌داشتن، بدونِ هم‌نشینی با آدمی که سرخوشی و لذّت را در هوا می‌پراکند، کارِ بیهوده‌ای‌ست. نیست؟ ... "

(+)